شعر زیبای دهاتی
سلام و صد سلام به اهل روستا جوون و پیر و آشنا و دوستا
دهاتیای با مرام و با حال ز کارمند و نانوا و بقال
میخوام براتون بگم از قدیما چه میگذشت به روزگار ماها
عصر حجر همه که یادتونه هفت تا بچه تنها توی یه خونه
مرغ و خروس و گاو و خر یه گوشه کل اساسای پدر یه گوشه
جهاز مهاز ننمون تو گونی پول درشتمون یه پنج قرونی
بخاری هیزمی پر از دود چه با صفا میون خونه ها بود
قصه های شیرین مادر بزرگ اتل متل قصه روباه و گرگ
شیرین تر از هزارتا فیلم و سریال آدم میرفت تا منتهای خیال
تلویزیون و سینما کجا بود موبایل و دوربین و ادا کجا بود
شلوارای زخمی و لول تفنگی پارچه های خوشگل رنگی رنگی
تیپای کوتاه و مد زننده ماشین و ترمز و کلاچ و دنده
ماکسیمای خونۀ ما یه خر بود ارۀ برقی پدر تبر بود
لباسامون ساده مث کفن بود مدای موهامون کجا فشن بود
صدای زنگ ساعتا خروس بود روزای عیدمون ببوس ببوس بود
چلو کبابمون یه نون جو بود سالی یه بار تو سفرمون پلو بود
ختم کلام خونمون پدر بود سینه اون پیش بلا سپر بود
مردم همه آیینۀ هم بودن اقوام و خویشان همگی جمع بودن
قلبای آدما پر از صفا بود ریا کجا کینه بگو کجا بود
اما حالا همه ز هم گریزون از بوق صبح تا شب به دنبال نون
برادرا تشنه به خون همن راستی بگین کدومشون آدمن
اون خونه ها حالا شده طویله صفابدل شده به مکر و حیله
تجملات چشای ما را کور کرد دلامون ز همدیگه چه دور کرد
بیاین با هم بشیم دوباره خرم بیرون بریزیم از دلا همه غم